پی آمد غائله پیشه وری برای آذربایجان
پی آمد غائله پیشه وری برای آذربایجان
پيدايش و حكومت يك ساله فرقه كمونيستي دموكرات آثار و تبعاتي داشت كه در يك مجال مناسب بايستي به آن پرداخت، لكن ناگزير به اشارات اندكي از تبعات مطرحنشده آن هستيم تا افق های بيشتر از اين حرکت خائنانه به آذربايجان روشن گرددكه مستندات فراواني در آرشيو نهاد رياست جمهوري( اسناد نخست وزيری) از آن موجود است که به زودی منتشر خواهد گرديد.
الف: مهاجرت
در پي سلطه نظامي فرقه دموكرات در آذربايجان اغلب تجار، بازرگانان و صاحبان ثروت از آذربايجان به سمت تهران با ثروت قابل انتقال خود مهاجرت كردند. تهديد فرقه به مصادره اموال و املاك به اصطلاح دشمنان خلق آذربايجان هم نتيجه نداد. خوانين هم چنين وضعي داشتند از يك طرف با تبليغات شديد ضد فئودالي و حمايت از روستاييان فرقه آنها را مضطرب كرده بود، از طرف ديگر قتل و غارت خوانين[1] فرار آنها از آذربايجان را تشديد ميكرد. خروج آنها و بيسرپرست ماندن املاك به بيسرپرستي رعيت و هرج و مرج دامن ميزد.
از سوي ديگر پس از شكست فرقه دموكرات و استقرار دولت ايران تعدادي مهاجران ايرانياني كه براي كار به روسيه رفته و در روزگار رضاشاه از شوروي اخراج شده و بازگشته بودند به اتهام همكاري با فرقه دموكرات از آذربايجان به نواحي مختلف اعزام گرديدند كه اين اقدام هم در تشديد مسايل سوءاجتماعي مؤثر بود و بعد از مدتي دولت مجبور شد با مصوبه مجلس آنها را به زادگاه خود بازگرداند.
ب: غارت و چپاول مردم
غارت و چپاول اموال و احشام مردم و عشاير و انتقال آنها به شوروي در ميان انبوهي از اسناد بر جاي مانده در نخستوزيري كه در اختيار نهاد رياست جمهوري است شكايتهاي متعددي از غارت و تاراج اموال و احشام عشاير، مردم، تجار و خوانين وجود دارد كه قسمت عمده آنها توسط سران فرقه دموكرات به شوروي انتقال داده شده بود. همچنان که در خاطرات معاون پيشه وری آمده است. در جريان فرار سران فرقه دموكرات به شوروي تعداد زيادي كاميون به همراه راننده به زور اسلحه به همراه اين اموال به شوروي برده شدند كه شكايتهاي متعدد بازپسگيري كاميونها از شوروي در آرشيو فوقالذكر موجود است.
ج: قحطي در آذربايجان
در نتيجه سلطه يك ساله فرقه در آذربايجان و بر هم خوردن وضع كشت و زرع، زيرا قسمت عمده قواي نظامي فرقه را روستاييان تشكيل ميدادند زراعت در آذربايجان مختل گرديد ضمن آنکه هرچه گاو وکوسفند و غله وجود داشت توسط عوامل فرقه به شوروی انتقال داده شد به همين دلايل در سال 1326 آذربايجان دچار قحطي گستردهاي گرديد و تعداد زيادي از مردم محروم روستايي از گرسنگي مردند. از يك طرف خوانين روستاها را ترك و ساكن تهران شده بودند و حاضر به بازگشت و آباد كردن املاك خود نبودند، از طرف ديگر روستاييان توانايي مالي لازم را خود نداشتند. تمهيدات دولت و مجلس براي باز گرداندن خوانين به آذربايجان به نتيجه روشني هم نرسيد.
كينه و كينهجويي
از آنجايي كه فرقه كمونيستي دموكرات فاقد مشروعيت مذهبي و ملي بود و پايههاي خود را چون حكومت پهلوي بر خشونت و زور و ترور و آدمكشي استوار كرده بود و از اين رهگذر افراد و خاندانهاي متعدد متنفذ محلي از هستي ساقط گرديد، قتل و غارت بسياري در آذربايجان روي داد كه اولين پيآمد آن كاشته شدن تخم كينه و خونخواهي در دل بازماندگان مقتولان و غارتشدگان بود و منتظر فرصت ميماندند تا تلافي كنند.[2]
همچنانكه در خاطرات آيتالله مجتهدي اشاره رفت در روستاي آردالان سراب به دستور و فرماندهي غلاميحيي خوانين اسكندري قتلعام شدند حتي مادر آنها هم در اين قتل و غارت كشته شد. اسكندري باقيمانده كه نماينده مجلس شوراي ملي بود بعد از شكست فرقه دموكرات به شدت پيگير اخراج مهاجرين متهم به همكاري با شوروي و فرقه از آذربايجان بود و انگيزه اصلي وی قتل و غارت خاندانش توسط غلاميحيي مأمور رسمي ك. گ. ب بود.
آيا نبايستي از اين حوادث تلخ عبرت گرفت؟
در بررسي و پژوهشهاي تاريخي عبرتگيري و عبرتآموزي از حوادث، مهمترين رسالتي است كه محقق بايستي به نسل خود و آينده ارايه نمايد. هدف از مطالعه تاريخ به تعبير مولاي متقيان عبرت است. فقدان اطلاعات تاريخي در بين جوانان و فرهيختگان كه دليل آن هم كمكاري ارگانهاي رسمي (چون مراكز دانشگاهي، صداوسيما، سازمان تبليغات اسلامي آموزش و پرورش...) است، چنان شرايطي فراهم ميكند تا همان جرياني كه يك روزي به سردمداري عناصري چون حيدرخان عمواوغلي و سيد حسن تقيزاده انقلاب مشروطيت را به خون بيالايند و منحرف كنند، يكي سر از سفارت روسيه و ديگري در سفارت انگليس درآوردند. و در روزگار ديگري به هدايت سفارت شوروي حزب كمونيستي توده و سپس فرقه دموكرات ايجاد نمايند.
قربانيان اين جريان خيانتپيشه پيشهوريها و غلاميحييها چه كساني بودند؟ مگر غير از جوانان پاك و بيآلايش پراحساس نبودند كه فريب شعارهاي دروغين عوامل وابسته بيگانه را خورده هستي و جواني خود را براي حفظ منافع اتحاد جماهير شوروي از دست دادند. قربانيان بيگناهي كه نه مزارشان آشكار است و نه آثاري دارند و در حسرت و دوري از خانواده و وطن ساكت و خاموش در سيبري و زندانهاي شوروي در دل تاريک تاريخ محو و نابود شدند. در حالي كه بر لنين و استالين و پيشهوري لعن و نفرين ميكردند.
اكنون نيز نيرنگپيشگان مريد پيشهوري كه خود را وارث او ميدانند و ريشه در اين جريان الحادی دارند حتي با ظواهري متشرعانه؛ به سان گوسالهپرستان سامري، بازي ديگري براي آذربايجان و جوانانش ساز كرده و در غفلت مسئولين سومريبازي و سومريسازي در دانشگاهها آغاز كردهاند... سركردگان اصلي اين تشكيلات اغلب نسبت و پيوستگي مستحكمي با جريان كمونيستي فرقه دموكرات دارند. يكي مريد پيشهوري است، ديگري خواهرزاده وزير دادگستري پيشهوري، و ديگري چون رضا براهيني عضو سازمان جوانان فرقه دموكرات و ديگري عضو چريكهاي فدايي خلق.
آقاي حسن انزلي مؤلف كتاب پرارج اروميه در گذر زمان در سال 1383 ديداري و گفتگويي حضوري با دكتر نصرتالله جهانشاهلوي افشار، بازمانده از گروه پنجاه و سه نفر كمونيست دوران رضاشاه و شاگرد تقي اراني، و معاون پيشهوري در برلين داشته است. مطالبي كه هم از خاطرات و هم متن كتاب و هم دستخط دكتر جهانشاهلو در كتاب فوقالذكر منتشر نمود، اعترافاتي تلخ ولي صادقانهاي است. سرگذشتي اندوهناكِ عبرت گرفتني براي جوانان عزيز ايرانزمين، تا از سرگذشت ايشان درس گرفته فريب سامريان سومرباز و سومرساز را نخورند.
«در مورد فروپاشي تشكيلات فرقه، آقاي جهانشاهلو اظهار داشتند: روز 25 آذر ماه 1325 سرهنگ قلياف مأمور ك. گ. ب شورويها در تبريز پيشهوري و من (جهانشاهلو) و كاويان را به دفتر خود خواست، ما تعجب كرديم زيرا وي در حدي نبود كه ما را به حضور بخواند، هميشه به ديدار ما ميآمد؛ ناچار من و پيشهوري رفتيم و كاويان نيامد. وقتي به اتاقش وارد شديم به سردي با ما برخورد كرد، بدون مقدمه گفت: شما (يعني پيشهوري و من و ساير رهبران فرقه) امروز تا ساعت 8 بايد تبريز را ترك كنيد؛ پيشهوري عصباني شد و با تندي گفت: كجا برويم، اينجا وطن ماست، تو در آن حد نيستي كه به ما اين تكليف را بكني! قلياف بلافاصله بلند شد و در را باز كرد و دم در ايستاد و به زبان تركي گفت: «سني گتيرن سنه دِيرگِت» يعني آورنده تو به تو ميگويد برو. ما ناچار همان روز تبريز را به سوي مرز شوروي ترك كرديم...
آقاي جهانشاهلو در ص 10 كتاب «سرگذشت ما و بيگانگان، بخش دوم» مينويسد: آقاي پيشهوري در گفتارش يادآور شد كه سبب شكست فرقه آذربايجان گويا در اين بوداست كه زودتر با سازمانهاي مترقي و ملي ايران ائتلاف نكرده است... امّا آقاي باقراف گفت: «نه اشتباه شما از آغاز اين بود كه يكباره با دولت ايران و سازمانها و مردم آن قطع رابطه نكرديد و دست به دست كرديد، اگر قاطع عمل كرده بوديد و يكباره از آنها ميبريديد و به ما ميپيوستيد، اكنون دولت ايران و جهان در برابر كار انجام يافته بود و نميتوانستند با گفتگوهاي سياسي آذربايجان را از نو از ايران بدانند...»
آقاي جهانشاهلو در ص 178 كتاب «سرگذشت ما و بيگانگان، بخش دوم» مينويسد: «همميهنان به ويژه جوانان ما كه در آينده چهبسا در راهشان چنين دامهايي گسترده خواهد شد درست توجه فرمايند كه كارهاي نادرست من و همكاران و همگامانم كه در برپايي حزب توده و فرقهي دموكرات آذربايجان دست داشتيم چه پيآمدهاي شومي براي همميهنان به بار آورد و چه جواناني را كه سرمايههاي ارزنده و گرانبهاي ميهن ما بودند به رايگان به كشتن داد و چه خانوادههايي را بيسرپرست و بيسروسامان كرد.
ما به گمان خود ميخواستيم زندگي همميهنان خود را بهبود بخشيم، دانسته و ندانسته آنان را در پرتگاههاي بيمناك رها كرديم. به ديگران كاري ندارم، امّا من در برابر سروش درون خود بسيار شرمندهام...» در ص 180 نوشته است: «اينها را از اين رو در اين سرگذشت آوردم تا مايهي عبرت جوانان ما شود و در آينده فريفتهي در باغ سبزهايي كه بيگانگان سرخ و سياه و دستنشاندگان آنان نشان ميدهند نشوند و از راه راست ميهنپروري و ايراندوستي گامي به راست و چپ برندارند و زندگي خود و ديگر همميهنان را تباه نكنند...» از ايشان خواستم كه با خط خود چيزي بنويسند، با اينكه به علت اشكال در بينايي نوشتن برايش سخت بود دو سه سطر زير را با خط خود نوشت:
جناب آقاي انزلي چنانكه حضوراً نيز عرض شد من همواره در راه ميهن وظايف خود را انجام دادهام اميدوارم جوانان ما نيز هيچگاه به نويدهاي بيگانگان فريفته نشوند.
دكتر جهانشاهلو[3]»
[1]. از آن جمله خوانين اسكندريها در آردالان كه به قتل هفت نفر از اسكندريها و حتي مادر آنها منجر شد. پدربزرگ نگارنده نقل ميكرد جنازه ی وی روي درخت مانده بود . (ر ك به: فرقه دموكرات در سراب، صص 56-55.)
[2]. در اين بين افراد و بزرگاني چون روانشاد اسماعيل رفيعيان هم بودند كه عليرغم شهادت ناجوانمردانه پدرش شيخ محمدحسن رفيعيان توسط تروريستهاي فرقه تا مدتها از بازگشت به مرند خودداري ميكرد تا به خونخواهي پدرش اقدامي صورت نگيرد.
[3]. حسن انزلي، اروميه در گذر زمان، تهران، دستان، چاپ دوم، 1384 صص 608-607.